سیصد و شصت و پنج روز با تو---روز اول

طعم تلخ عشق شیرینم را به تو باخته بودم
جسم و جانم، اصلا تمامم را به تو باخته بودم
به خیال خود، میخواستم زندگی را در وجودت پیدا کنم، به خود آمده دیدم خود را رها کردم
از همان لحظه، همان روز، همان تک نگاه پر نشاط و برقی که در چشمانت دیدم، گریبان گیر قطره قطره دریای عشق تو بودم ولی...
ای کاش چشمانم را از دست میدادم و نمی‌دیدم آن موهای سیاه را، که از سیاهی پر کلاغ سبقت گرفته بود
یا آن چشمان که گویی جای چشم، دو تکه ماه درخشان بر صورتت نشسته
آخ.. آخ از چال لپش، چاله ای داشت بر آن تکه بهشت، که تمامم را همان جا، فراموش کردم

من فقط یک لحظه دیدمت، اما همان یک لحظه زمان برایم ایستاد
حال مانده ام چه کنم.....

𝐀𝐩𝐡𝐫𝐨𝐝𝐢𝐭𝐞
دیدگاه ها (۰)

در باریکه ی بین دو کوچه ی کهن، در کنار درخت خرمالو و دوچرخه ...

... شاید همه ی ما، فقط خود را گم کرده ایمبین نیمکت های چوبی ...

پارت ۹۵

فراتر از مدرسه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط